عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684640 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25941 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21344 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14730 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13227 |
شلوار جاستین بیبر | 12299 |
اسیر عشق | 10171 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9507 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
بی خیال|شعر
می سپارم دل به دریا،بی خیال
می شمارم لحظه ها را،بی خیال
می کشم بر دفتر نقاشی ام
نقش های زشت و زیبا،بی خیال
دوره گردی می شوم هر شب چو باد
ميكنم فکر غزل را،بی خیال
لا به لای آن غزل ها می کشم
سرنوشت خیس خود را،بی خیال
گاه در آشفته بازار دلم
می شوم تنهای تنها،بی خیال
بی خبر از شعر پر تشویش عشق
می کنم خود را تماشا بی خیال
گاه می سازم برای روح خود
نردبانی تا ثریا،بی خیال
گاه از ترس نبود مصرعی
می زنم عمری تقلا،بی خیال
بی خیالم با خود اما با تو من
حرف هایی دارم اما...بی خیال...
ما بهم برسیم (:
فکــــ♥ــــرشو کن...
یه روزی داریم دست تو دست هم تو خیابون راه میریم...
بچــ♥ــه مونم تو بغلمونــ♥ـه...
اونایی که مارو میبینن میگن:
اینا بالاخره ا♥ز♥د♥و♥ا♥ج کردن...
رقص تو باید باب میل شاه باشد
با این همه رقاصه در دربار امشب، رقص تو باید باب میل شاه باشد
ای دختر قاجار، من طاقت ندارم ،رقصت بلند و دامنت کوتاه باشد
خلخال در پا کرده ای یا شور بر پا؟
پیچیده عطر گیسویت در قصر حالا
مثل خوره این ترس افتاده به جانم
پایان مجلس شاه خاطرخواه باشد
می چرخی و آئینه های سقف در من، می ایستی، آئینه های سقف در تو
اینکه چه ها آئینه در آئینه دیدم بهتر فقط بینی و بین الله باشد!
از رقصت احساس شعف دارند آن ها ، دور تو جام می به کف دارند آن ها
سربازها دالان برایت باز کردند تا پیش پای تو فقط یک راه باشد
یک چرخ کامل می زنی، سرباز اول...
یک چرخ کـــامل می زنی، ســـرباز آخر...
انگار پشت نرده ها باشی و این سو تصویر تو گاهی نباشد گاه باشد
حالا از این جا مات می بینم تنت را، حالا نمی بینم از این جا دامنت را
حالا تو با یک مرد گرم رقص هستی از دور پیدا نیست، شاید شاه...
@محمد حسین ملکیان (فراز)
کنکور عشق
درس خوان بودم ولی ، کنکور عشقت سخت بود
تست هایش در کتاب " گاج " هم پیدا نشد
@ایمان صابر
نقل قول | تنهایی و وهم باهم بودن ..
غرق در اندیشه ات سوار اتوبوس شدم
چند سکه ای به راننده دادم بابت کرایه ی دو نفر
پیش از آن که دریابم تنهایم ...
@ریچارد براتیگان
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : سه شنبه 20 مرداد 1394 |
موضوعات مرتبط : دلـنوشته، ، |
برچسب ها : ریچارد براتیگان,سخن عاشقانه,عاشقانه,اتوبوس,وهم,تنهایی,زندگی,عشق,نقل قول, |
عروسک باشیم!
گوش هــایم را می گیـــرم!
چشم هــایم را می بنـــدم!
زبــانم را گـــاز می گــیرم!
ولــی حریف افکـــار نمیشوم!
چقدر دردناک اســـت فهمیدن، فــکر کردن…
خوش بحــال عروسک آویــزان به آینه مـــاشین،
تمــام پستی بلنـــدی زندگیــش را فقط میــرقصــد …
غم دارم...خستم
این وبلاگ برام بهترین دوست بوده موقع خوشی هام پرش میکردم از خوشی و موقع ناراحتی هام
باهاش درد و دل میکردم و اینا توش ثبت میشن و خاطره ...
الانم یکی از همون روزاست که دلم بدجوری گرفته از این روزگار و از خودم و سادگی هام
دلم میخاد یه دل سیر گریه کنم ولی میدونم که سبک نمیشم و بیشتر اذیت میشم
بخاطر همین بغض رو خفه میکنم تو گلو
مخاطب اینجور پست هام فقط خوده خوده وبلاگمه و بس ...
دلم گرفته از نامردی ها ...نامردی تا کجا بدی تا کجا!!!!.....چرا ادما اینقدر فراموشکارند!
خسته ام از تمام عمرم از این خسته تر نمیشم ....اونقدر خسته ام که حتی حوصله گریه کردنم ندارم
خسته ام خسته...چجوری بعضیا میتونن اینقدر بی چشم و رو باشن!
چجوریه که شکستنه دل و بازی کردن با احساس دیگران اینقدر ساده شده..
چرا دلامون فلزی شده!!!؟؟؟چرا چسبیدیم به این گوشی و از غرق شدن توی کصافت سیر نمیشیم!
خدایا چرا شانس ما ...نسل ما...شده این!!!
چرا ادمامون پلاستیکی شده!....چرا کسی دیگه دل واقعی نداره!
چرا عشق ها وسط پاها نفس میکشن!....خب چرا!...
چرا باید اینهمه بدی باشه!....حالم از این دنیا و این سرنوشتی که خودم مقصرشم بهم میخوره
هی سرنوشت؟؟؟خیلی چندش و حال بهم زنی !...ازت بدم میاد:(
به درک | شعر معاصر
گفته بودی خوشت از ما نمیاید، به درک
حالت از دیدنمان جا نمیاید، به درک
کسر ِ شان است که همصحبت ِ مجنون باشی
مرد ِ دیوانه به لیلا نمیاید، به درک
هرچه در کوچه تان پرسه زنم پنجره ات
قدر ِ پلکی به تماشا نمیاید، به درک
راست گفتی لب ِ من را چه به شهد ِ لب تو
نان ِ خشکی به مربا نمیاید، به درک
من ِ بیکس سر ِ جایم بتمرگم بهتر
قد ِ مرداب به دریا نمیاید، به درک
نسخه پیچیده مرا دور ِ خودش هر شب درد
قرص ِ ماهت به مداوا نمیاید، به درک
من خودم خاسته ام پشت ِ سرت گریه کنم
نفسم بعد ِ تو بالا نمیاید؟ به درک
تو برو دلنگران ِ من ِ بیچاره نباش
مرگ هم سمت ِ دل ما نمیاید، به درک
نیستم لایق ِ خوشبختی و میدانم خوب
به من این گونه غلطها نمیاید، به درک
سقط کن عشق ِ مرا و بزن اصلن زیرش
هر جنینی که به دنیا نمیاید به درک
من نوشت: آقای میدری هیچوقت سر خلق نبود
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 16 مرداد 1394 |
موضوعات مرتبط : شعر، شهراد میدری، ، |
برچسب ها : بدرک,شعر معاصر,بهارنارنج,مرگ,شهراد میدری,عشق,شعر, |
شعر | با شما ..
انگــــار دیده اند مــــرا باز با شمـا
با اینکه فارغید از این حرف ها شما
اندوه جاده های جهـــان را گریستم
تا ســـایه ی مرا بکشـــانند تا شمــا
عاشق شدیم و شهر خبر شد ولی هنوز
لبخند می زنید بر ایــن ماجـــرا شمــــا
پس راست گفته اند که شبها برای ماه
تعریف مـی کنید همین قصــه را شما؟
خامم... منی که پنجره ام خیس اشک شد
از عشق حرف می زنم اما چرا شما؟
آنقدر عاشقم که نمی دانم این غزل
از عشق بود؟ کار خودم بود؟ یا شما...
@ محمد سعید میرزایی
عین بچگیامون
هنــــوزم مثل بچگیـــامون عاشق کسی میشیم که:
بیشتر بـــاهامون بــــازی میکنه...
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : جمعه 16 مرداد 1394 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، دلـنوشته، ، |
برچسب ها : بچگیامون,عاشق,بازی کردن با دل, |
فغان سعدی
یار با ما بی وفـــایی میکند بی گنــاه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا جای دیگر روشنایی میکند
میکند با خویش خود بیگــــانگی با غریبـــان آشنـــایی میکند
جو فروش است آن نگــار سنگدل با من او گنــدم نمایی میکند
یار من اوباش و قلاش است و رند برمن او خود پارسایی میکند
ای مسلمـــانان بفریــــادم رسید کان فلانی بی وفــــایی میکنـد
کشتی عمرم شکستست از غمش ازمن مسکین جــدایی میکند
آنچه بـا من میکنـــد اندر زمــــان آفت دور سمـــایی میکنــد
سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی میکند
زن که باشی...
زن که باشــی نمیتوانــی انکــــار کنـــی
تشنه ی بــوی تـــ♥ــن ِ مــردتــــــــ هستــــی
همیشـــه و هــــر لحظه ...
دستــــــ ِ خودتـــــــ نیستـــــــــ
زن که باشــی آفریــــده میشـــوی بـــرای عشــ♥ـــق ورزیـــدن ...
بــرای نگـــاههای مهـــربانانه ...
بـــرای بوسه هــــای آتشیــــ♥ــــن ...
زن که باشـــی
تمـامـــــ ِ تنتــــــ طعـــم ِ تلـــخ ِعطــــ♥ــــر ِ گَــــس ِ مــردتــــــ را می طلبــــد ...
زن که باشــــی دستــــــ ِ خودتــــــ نیستـــــــ
اگـــر مردتــــــــ لبــ♥ـــهایش طعــــم ِ تـــــو را بدهـــد
تمـــام ِ هستـــی مـــردانه اش را
بـا تمامـــــــ ِ وجودتــــــــ دوستــــــــ خواهـــــی داشتــــــــــ
بـی آنکه ذره ای کم بگــــــذاری ...♥♥
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : جمعه 16 مرداد 1394 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، ، |
برچسب ها : عشق,دختر عاشق,نقاشی عاشقانه,زیباترین,شعر,بوسه های آتشین,مرد,بهارنارنج, |
قالیشویی | جوک
ساعت پنج صبح صدای مسیج گوشیم اومد...
با سختی از زیر لحاف دراومدم دیدم نوشته شده ؛
.
.
.
قالیشویی شربت اوقلی شعبه ی دیگری ندارد
اینقده خوشحال شدم که نگو
همش فکر میکردم اینا چند تا شعبه دارند،
به من نمیگن نامردا
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : پنج شنبه 15 مرداد 1394 |
موضوعات مرتبط : طنز، ، |
برچسب ها : جک,قالیشویی اوقلی,شعبه,بهارنارنج,طنز,جوک, |
که زمین گرد است و چرخش این افلاک
دخترک جیغ کشید دخترک هرزه نبود
عشق آبستـــن شد و دگـــر پـــرده نبود
پسر اما مغـــرور: این منــم مـــرد زمیــن
تو خودت خواسته ای عشق یعنی همین
دختـــرک مـــادر شد و پســر حاشــا کــرد
دختــرک هیچــ نگفــت نگهــی بـــالا کــرد
و سپرد دست خدا بعد از این زندگی اش
دختــرک آه کشیــد آه از ســـادگی اش
پسر از او گذشت رفت از آن شهر و دیار
دختـــرک تنهـــا مانـــد شهر بی یاور و یار
زاده شــد فـــرزنــدش نــام او شــد لیــلا
بی نهـــایت معصـــوم بی نهــــایت زیبا
بی کس و بــی همــراه با تمــام سختی
ساخت دنیـای خویش پر شد از خوشبختی
دختـــرش رعنـــا شد پـــاک و بی آلایــش
هدیـــه ی خوب خدا یک بغـــل آرامـــش
چند سالی گذشت آن پســر بابــا شد
صاحب دختــری تخس و بی پــروا شد
از وجـــود دختـــر کل شهــر ارضا شد
باز هم عــدل خدا با سنـد امضا شد
پسـر قصه ی ما فهمیـد خیلی زود
علت بدبخــتی و غــم او چه بـود
یادش آمــد آن روز آه آن دختــر پاک
که زمین گرد است و چرخش این افلاک
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : جمعه 9 مرداد 1394 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : بهارنارنج,عشق,دروغ,آبستن عشق,زمین گرد است, |
|