عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684630 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25937 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21339 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14726 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13223 |
شلوار جاستین بیبر | 12297 |
اسیر عشق | 10166 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9497 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
اینم واسه خداحافظی!
سلام به همه ی دوستای گلم
هنوز مهر نشده دیگه ما مجبوریم از نت و مودم و وایفا و اینا دل بکنیم...
حالا زیاد ناراحت نباشین گریه نکنین خوزودی برخواهم گشت...
این عکس هم نمایی از نیمی از آزوقه وباروبندیل بنده میباشد!
مرسی که تو این مدت بهم لطف داشتید و همیشه به کلبه ی بهارنارنج میومدین...
خیلی دوستون دارم
دلم برای شما و وبم خیلی تنگ میشه...روزای خوبی رو بگذرونید...درپناه حق!
التماس دعا
شعر مورد دار ایرج میرزا!
در خـــاطـــرت مانده، آن شب که تو را کردم
در گوشه این خــــانه، از خواب شبـــت بیدار؟
گفتم که بخـــور این را، ســرخ است و پر از آب است
این سیب خودم چیـــدم، از آن طــــــرف دیــوار
خوردی و خوشت آمد، خنده به لبت آمد
گفتی که بکـــن حالا، تعـــریف از آین دیـدار
یادش همی خوش بــــــاد، میدادی ومیکـــردم
تو درس محبـت را، من گوش به این اقــرار
من عاشق و تو عاشق، گفتم که بده
دادی و آنگاه فشردم،من دسته رو را ای یار
شب بود نفهمیدی، در پشتـــه تو بنشستـــم
تا صبح تو را کردم، هــر لحظه دعـا بسیـــار
یه لحظه نفهمیدم، آب آمد و رویت ریخت
فنجان چپه شد یک دم،از دست منه بیمار
انگشــت خود آوردم، کردم همگــی سیخش
تا بهر تو بر چینم، یک شاخه گل تبدار
در دست تو نسپرده، تو داد زدی ای وای
گفتی که بکش بیرون، از ناخن من این خار
چون پرده به بالا رفت، تو داد زدی در دم
بیرون همه روشن هست، از نور چراغ انگار
گفتم که برو آنور، برگرد و بکش پایین
از پنجره آن پرده، کین نور دهد آزاد
آن شب شب خوبی بود، هی کردم و هی دادی
من گریه برای تو، تو عشق به این دلدار
من نوشت: من هیچ مسئولیتی در قبال این شعر ندارم!
ایرج میرزا منحرف
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 22 شهريور 1393 |
موضوعات مرتبط : شعر، ایرج میرزا، ، |
برچسب ها : ایرج میرزا,کردم,خوردی,شعر مورد دار, |
جک امروز!
بهترین و امیدوار کننده ترین چراغ های زندگیم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چهارتا چراغای مودممه...
والااااااااااااا...نباشن دق میکنم خو!
نیامدی!
گذشـت جمعه ای ولی دعـای ما نگـرفت
دعــــای ما نه ، بگــو ادعـــای ما نگــــرفت!
اگــر به یــــاد تو بودم چـــرا دلـــم نشکســـت؟!
چـرا جمعه،شب رسید و صدای ما نگــرفت؟!
"بر ثــانیه ی ظهـور مهــدی(عج)صلــوات"
'اللهــم عجــل لولیـــک الفـــرج'
پسر اینجوریش خوبه:
بسلامتى پســـرى ک به عشقـــــش میگـــــه:
من فــــــــــرق دارم...
تو جمع بـــاید پیش من بشینی...!
همکارمه ،همکلاسیمه ، دوست پسر دوستمه ، داداشیمـــــــه ، رانندمه ،
سگمه ، از اینا نداریم ، تو فقط منو میشناسی..
تصـــــادفی ببینم کسی مزاحمت شده جلو چشمات تیکه پــــــارش میکنــــم ،
ولی رسیدیم خونه با توام کـــــار دارم...
نمیخـــواد وقتی قرار داریم خودتو واســــم بزک بوزک کنی،
موقعی که انتخــــابت میکردم کور نبودم دیدم خوشگلی..
مسئولیت مالی زندگی به عهده منه ، شما کارتو واسه تفریح خودت برو
پولشم ببر بریز تو جوب من پیگیری نمیکنم...
گوشیت پســــــــوورد داره ؟ هررررری به درد من نمیخــــــوری...
ما حریــــــم شخصی نداریـــــــم ، من از همه چیت باخبــــــــــرم...
وقتی میگم با فلان دوستت نگرد بار دوم نمیشنوی ،
میری با همون دوستت منم فراموش میکنی...
ساپـــــــــورت بپوشی عین بند کفش گــــــــره ت میزنم بهـــــــم...
دوستم خوشمــــــــزه بازی واست در آورد نمیخنـــــــــــــدی..
سخته بامن بودن نه ؟ عوضش تو منطقه ی من آزادانــــه بچرخ
خوشحـــال باش زندگی کن هیچ کفتــــاری سمتت نمیاد..
یه شیـــــــــر پشتته ...
داستان گردو بهلول
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن و بخور و برای من دعا کن .
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد .
آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم !
بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ..
وسوسه ی شیطان...
دربنی اسرائیل عابدی بود که توفیقات خوبی در عبادت و راز و نیاز با خدا پیدا کرده بود و شیطان از هیچ راهی نتوانسته بود که او را به
گمراهی بکشاند. آن عابد در دل کوه زندگی می کرد و حتی شیطان نتوانسته بود که او را از راه شهوت به گمراهی بکشاند. ابلیس
فرماندهان خودش را جمع کرد و چاره جست. یکی از فرماندهان ابلیس گفت:از طریق عبادت او را به سمت میل به شهوت می کشانیم .
ابلیس به او گفت که تو وارد میدان شو. شیطان خودش را به شکل یک عابد در آورد و جانمازش را در کنار او پهن کرد و مشغول عبادت
شد. و آنقدر پشت سرهم عبادت می کرد که اجازه نمی داد عابد با او هم گفتگو بشود. عابد خسته شد و ناهاری خورد ولی او همچنان
به عبادتش ادامه می دادم. یک شبانه روز گذشت و شیطان همچنان به عباداتش ادامه می داد. عابد عبادتهای خودش را در مقابل
عبادتهای او حقیر شمرد و گفت که عبادت او عبادت است. بالاخره دربین نمازها از او پرسید که توچکار کرده ای که این قدر میل به
عبادت داری؟ او دوباره نماز خواند وعاقبت گفت: من یک گناهی انجام داده ام که هر وقت به یاد آن گناه می افتم میل من به
عبادت بیشتر میشود. عابد پرسید :تو چه گناهی انجام داده ای ؟شیطان گفت :من مرتکب زنا شده ام و بخاطر توبه از این گناه
است که خدا چنین عشق عبادتی را به من عطا کرده است. اگر تو هم می خواهی چنین حال خوشی را پیدا کنی باید یک گناه
انجام بدهی.شیطان او را بیشتر وسوسه کرد. عابد گفت که من پولی ندارم . شیطان گفت که من پول به تو می دهم و آدرس یک
زن بی قید و بند را هم می دهم که آنجا بروی. عابد وقتی آدرس را می پرسید همه تعجب می کردند. عابد وارد خانه ی آن زن شد
و تقاضای حرام را عرضه کرد. این زن بی عفت بودولی با انصاف بود، از او پرسید که تو چکاره هستی؟ او گفت که من عابد هستم
و داستان را گفت. این زن گفت بدان که او یکی از فرستادگان شیطان بوده است و بدان که ترک گناه آسانتر از توبه است. و شاید
خداوند به تو مهلت توبه ندهد.و مرگ تو را فرا گیرد. زن گفت :تو به محل خودت برگرد، اگر آن عابد هنوزباقی مانده بود معلوم
است که شیطان نیست ولی اگر او در آنجا نبود بدان که آن شیطان بوده است . شیطان جایی که رسوا شود نمیماند ...برو واگر
او رادیدی پس شیطان نبوده و من اینکار را میکنم.مرد به عبادتگاه بازگشت و اورا ندید ..پس فهمید که ان شیطان بوده!تلنگر
این زن او را از گناه بازداشت .همان شب آن زن از دنیا رفت.مردم رغبتی نداشتند که درکفن و دفن این زن شرکت کنند. خدا
به حضرت موسی وحی فرستاد که بر فلان زن نماز بخوان و او را دفن کن ،به مردم بگو که خدا از او درگذشت. بخاطر اینکه بنده
مرا از شهوت به حرام باز داشته است. پس شیاطین از هر راهی استفاده می کنند تا انسان را به سمت شهوت حرام پیش ببرد.
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : جمعه 21 شهريور 1393 |
موضوعات مرتبط : داستانک، ، |
برچسب ها : بهارنارنج,داستانک,عابد,بنی اسراییل, |
عجب دنیایی!
اسم هرزگـــــــی های مـــردان شد
"روشــــــنفکـــــری"
و اسم اشتباهــــات عاشقــــانه زنـــــان شد
"فاحشـــــــــگی"
و زن ها تنها سکـــــوت کردند و بخشیـــدند
چه دنیـــــای تیـــــــره ای..
راس میگه والا!
جالبترین خصوصیات بشر تنـــاقض است!
به شدت عجله داریم بـــــزرگ شـــــویم،
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفتهمان تنگ میشود.
برای پول در آوردن خودمان را مریض میکنیم،
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم تا دوباره سالم شویم.
طوری زندگی میکنیـــم که انگـــــــار هرگـــز نمیمیـــریم،
و طوری میمیـــریـــم که انگــــار هرگـــز زنـــدگی نکردهایـــم ... !
فقر
زان روز كه این زمانه افراشته اند !
تخم بدی و جنگ و جدَل كاشته اند !
یك عدّه فقیر زاده اند از مادر
یك عدّه همیشه خورده و داشته اند !!
آهو
پنـــاهت می دهم آهـــویِ زخمی
بهــــارانی ! بـــرو ، پــاییز برگــرد
خـدای عشقمــان پشت و پنــاهت
بدون مـــــن برو ، لبریــــز برگـــــرد
هوا ســـرد است ، پیشـــانی بپوشــــان
ولی بر ســــاحلِ غم خیـــز برگـــــرد
بــرو ! اینگونـــه ، نَتوانی بمـــانی
ولی جـــانِ منِ نا چیـــز برگرد
پنـــاهم بــــاش بعــد از این همـــه درد
دو چشمم کـــوره راهت،تیز برگــرد
بیـــا ! نگـــذار اینجـــوری بمیرم
بـــه سوی عشــقِ شـور انگیـــز برگـــرد
تو زخمی گشته ای در جنگ با عشق
بیـــا با لشگـــرِ چنگیــــز برگـــرد
به خون خواهیِ چشمـــانت میـــایم
همـان چشمــان سحــر انگیـــز،برگـرد
بیـــا! این آب،این قـــرآن،به ســـر گیـــــر
فدایــــت چشــــمِ بــــــاران خیـــز ، برگــــــرد
بفــــــــــــــــــــــهم!
شیـــریـن بهـــانه بـود
فرهــــاد تیشـــه میـــــزد
تا نشنـــود صـــدای مردمـــانی که در گوشش می خواندنـــد
بفهــــم....
دوستــــت نــــــدارد...
جک روز...
این پست رو عشقم فقط بخونه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.هووووووووووووووووووی؟؟؟؟؟؟؟؟
بفرما ؟؟؟کجاااااااا؟؟؟شاید بخوام حرف خاک برسری بزنم!!!
عشقم بعد باهات تماس میگیرم!
کصافطططططططططاااااااااااای فضضضضضضضوووووول!
یاعلی
من مسیحی می شوم، عیسی اگر ثابت کند
مرده ای را زنده کرده او بدون یــــا علــ♥ـی
یا کلیمی میشوم موسی اگر ثابت کند
اژدها کرده عصا را او بدون یـــ♥ـا علـــی
من غلام یوسف بازار مصرم گر بدانم
کرده بیچاره زلیخارا او بدون یــــا عـ♥ـلـــی
پیرو دین خلیلم گر بگوید مدعی
جان مرغان کرده احیا او بدونیــــا علــ♥ـی
چون بگوید حضرت یونس مریدش میشوم
زنده مانده قعر دریا او بدون یــ♥ــا علـــی
مسلک نوح نبی را پیشه میسازم بدانم
گشته فارغ از بلایا او بدون یـــ♥ـا علـــی
اولین سنی عالم میشوم پیغمبرم گوید اگر
کرده دینش را محیا او بدون یــــا علـ♥ــی ...
............حکایت خودم!
به سلامتی قلبـــــی که " شکست " اما لبه هاش " تیز " نشد !
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : دو شنبه 17 شهريور 1393 |
برچسب ها : به سلامتی " شکست " اما لبه هاش " تیز ", |
|