عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684631 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25937 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21341 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14726 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13224 |
شلوار جاستین بیبر | 12297 |
اسیر عشق | 10168 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9498 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
زنگ تلفن
دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟
سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش
نمیشه
چرا؟
چون با عمو محسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن
اندکی سکوت
عمو محسن نداریم؟
چرا داریم. الآن پهلو مامانه
ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه
چشم بابا
چند دقیقه بعد
بابا جون گفتم
خوب چی شد؟
هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور
که از پله ها می دوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره
دیگه؟
خوب عمو محسن چی؟
عمو محسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پری روز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده
استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟
!نه
ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم
الو بابا قطع نکن ا........لو الو
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 12 شهريور 1391 |
موضوعات مرتبط : داستانک، ، |
برچسب ها : داستانک,داستان کوتاه,تلفن,زنگ اشتباهی,گوشی,بابا,مامان, |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 63 صفحه بعد |